![]() |
پنج شنبه 26 دی 1392 |
پنج روز تمام است
که تهران تهران نيست
با اين همه دليلي ندارد اين باران بي وقفه را،
بي تو راه بيفتم!
اصلا راه بيفتم به کجا؟!
که چه؟!
گفته بودي بست نشسته اي که پاييز بشود
که برگ ببارد از آسمان
که به طبيعت و کوچه بزنيم و
از لبخند هاي لامذهب تو
عکس بگيريم
گفته بودي باران و برگ و مرا دوست داري
مرا که...
باران و برگ را هنوز هم داري!؟
حالا پاييز است؛
هي با تو ام!!
حالا پاييز است و معلوم نيست
به کدام گور، گم شده اي
که من ميان اين باد هاي هرجايي
گفته ام گور پدر باراني که مي زند
و بست نشسته ام بين ديوار ها
شعر مي نويسم
شعر مي شوم
تا تمام شود اين پاييز لعنتي
که بي تو مزه ي زهرمار مي دهد!
لطيفي
مهديـــــــــــــــه
نظرات شما عزیزان:
![]() نویسنده : مهیار...
![]() |